در یک روز سرد زمستانی در سال 1940، ژول و خانواده اش برای زندگی به خانه عموی خود، شهردار یک روستای مهاجرنشین در شمال کبک، نقل مکان می کنند. او به دلیل بیماری پوستی نادر از مدرسه محروم است. از آن لحظه به بعد، بزرگترین آرزوی او درمان شدن است. هنگامی که سگش اسپارک به جنگل وحشی فرار می کند، ژول چاره ای جز جستجوی او ندارد. در راه خود با آشا، دختر جوان بومی مرموزی آشنا می شود و ...
جهت ارسال دیدگاه ، ابتدا در سایت لاگین کنید ورود به سایت